شهر فلسفه ایران
  • خانه
  • دپارتمان‌ها
    • آموزش
    • پژوهش
    • اندیشه
    • زبان
  • دوره‌های جاری
    • دوره های جامع
    • دوره های آزاد
  • اساتید
  • رویداد‌ها
  • انجمن دانشجویی
  • مقالات فلسفه
  • اخبار
  • درباره ما
  • 0
شهر فلسفه ایران

مرجع اصلی آموزش های آنلاین و حضوری فلسفه در ایران

  • 02122053556
  • خانه
  • دپارتمان ها
    • آموزش
    • پژوهش
    • اندیشه
    • زبان
  • دوره های جاری
    • دوره های جامع
    • دوره های آزاد
  • رویداد ها
    • دوره های آزاد
    • دوره های جامع
  • انتشارات
  • مقالات فلسفه
  • اخبار
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • مقالات شهروندان
  • 1404-03-11

از نظرگاه فلسفی امید چه نقشی در تحقق ایدئال های جمعی دارد؟

از نظرگاه فلسفی امید چه نقشی در تحقق ایدئال های جمعی دارد؟

از نظرگاه ،فلسفی امید چه نقشی در تحقق ایدئال های جمعی دارد
نویسنده : امیر مهدی فداکار دانشجوی کارشناسی فلسفه

چکیده
هر کنشی که از سوی کنشگری اعمال شود خواه شخص به آن معترف باشد و خواه آن را انکار کند، برخاسته است از نوعی امید نسبت به ماهیت کنش خویش بر همین اساس نیز هیچ گامی از برابر انسان برداشته نخواهد شد، مادامی که آدمی ضرورتی گریز ناپذیر از فعلیت بخشی را در بنیان آنچه که بدان مبادرت می ورزد تشخیص دهد.و این ضرورت خود اصل تعین بخش معنای امید است که بنا بر آن مبنا هر آن کنشی با صرف نظر از هر آن پیامد و نتیجه که در اختیار شخص کنشگر نیست در خود و برای خود غایت میشود باری اگرچه در این معنا مفهوم امید چونان اصلی وحدت بخش در میان تمامت کنشهای آدمیان تبلور خواهد یافت اما آنگاه به مثابهی مبنایی متعارض سرآغاز گسست خواهد شد که امیدواری نه چونان امید معطوف به ضرورت کنشگری که امیدواری، امید به تحقق چیزی باشد ورای آنچه که در فراسوی اعمال شخص کنشگر نفهته است. در این صورت دوم از معنای امیدواری است که ،امید، اساسا به چیزی ضد خودش بدل می شود.زیرا در آنگاه که انسان روی از ،امیدواری به مثابهی اصل ضرورت بخش کنشگری برگیرد، و همواره چشم به نتیجه ای دوزد که تحقق اش در فرجام تمامی اعمال وی علی السویه است سرانجام با فقدان نوعی امنیت خاطر نسبت به کنشهای اش مواجه خواهد شد. حالتی که در آن ، فرد به موجب فقدان هر آن سرانجام مشخصی برای اعمالش در نوعی رخوت و سستی ارادی قرار خواهد یافت که او را از هر آن کنشی باز خواهد داشت.این سان است که پیش از آغاز کردن به نبرد آرمانهایش را در هنگامهی ستیزی که وی حتی هنوز بر آن قدم هم نگذاشته است می بازد و با رویگرداندن از اکنونی که ظرف تحقق کنشهای وی ،است تمامت بالقوگیهایی را که می توانند چونان امکاناتی سرشار نمود یابند نادیده خواهد انگاشت. بر همین اساس با نظر به اصل وحدت بخش امیدواری و نیز اصل گسسته ساز آن خواهم کوشید تا امیدواری را نه چونان امید معطوف به غایت که چونان اصلی ترسیم سازم، که کنش و هر آن فعل و انفعالی را در خود و برای خود چونان غایتی گریز ناپذیر تحقق می بخشد ،باری، این معنای خاص از امیدواری که خط مشی کنشهای انسان را مشخص میسازد نه انتخابی است از سر ،اراده که یک رویکرد اجتناب ناپذیر است از بهر هر آن کنشگری که کنش اش تحقق نخواهد یافت جز از راه نوعی شناخت معطوف به عمل زیرا این در ذات فوریت عمل است که هر آن فرصت درنگ کردن نسبت ،چیزی ورای عمل در حال تحقق را می ستاند و فرد کنشگر را بر آن می دارد تا با رویگردانی از هر آن غایت و نتیجه ای ، این خود عمل و کنش اش باشد که در خود و برای خود غایت است اما این معنای خاص از ضرورت امید ورزی تحقق نخواهد یافت ، مادامی که در ستیز با معنای اعم و رایج آن قرار گیرد. از این سبب، شاید که این یادداشت و جستارهایی که از پی اش می آیند، در نگاه اول به نوعی

ضدیت ورزی با مبنای امید باشند اما مگر نه آن است که هر آن اصل وحدت بخشی زاییدهای است از کانون نیروهایی متعارض که هر یک سودای تفوق و چیرگی بر یکدیگر را داشته اند و سرانجام اما در یک نطفه ی واحد شکل می یابند؟ این جستارها نیز بنا بر موضوعات ،اشان گویی همان نیروهای متعارضی هستند که در ابتدای امر هر یک سودای ستیز با دیگری را دارند اما سرانجام در نطفه ای که زاییدهی تعارضات خودشان و نیز زمانهاشان است، وحدت خواهند
یافت.

در باب زمانه ی بحران و امید ورزی
جستار اول
زمانه ی بحران
6
سلسله
تاریخ، همواره و در همه ی ادوار به حرکت خویش ادامه خواهد داد و پیوسته بنیانش را در نسبت با یک صیرورت دائمی مشخص خواهد ساخت زیرا تاریخ عبارت است از آن کانونی که تمامت کنشها و پویشهای انسان در آن تبلور می یابد و لذا حرکتی که تاریخ پیوسته متحمل آن میشود به موجب قرار یافتن انسان در چرخه ی صیرورت مداوم است انسانی که خود رکن بنیان دهنده به معنا و مفهوم تاریخ است باری این امر منافاتی با آن ندارد که تاریخ به سوی چیزی که پیش تر درش واقع شده است حرکت کند، چه آنکه حتی هر آن حرکت و صیرورتی نسبت به آینده ، از قبال بازگشت به گذشته ای حاصل میشود که تاریخ آن را پشت سر گذاشته است. بازگشتی که گذشته را از منظره آنچه که در اکنون واقع می شود ، باز اندیشی میکند و چه بسا هویتی نوین را از برای آن باز تعریف کند لذا از قبال یک چنین رویکردی به گذشته و آینده است که حتی آنچه که گمان میشود در گذشته ای دور سکنا گزیده و متوقف شده است ، آری آن گذشته و تاریخ پیشین نیز همچنان در صیرورت و حرکتی نوین قرار میگیرد ، چنانکه گویی هیچ چیز در تاریخ ادواری که بشر پشت سر گذاشته است متوقف نمی شود ، بلکه هماره و پیوسته در نسبت با آنچه که اکنون} واقع می شود جامه ای نو به تن می.کند در واقع گذشته پیوسته در کنون} و {اکنون پیوسته در گذشته تحقق می یابد؛ زیرا اکنون } چیست جز برآیند آن پویش هایی که بشر در تاریخ ادوار پیشین پوییده است ، و گذشته چیست جز ای از رویداد ها که بشر در دوره کنونی اش ، هویتی تماما نوین و بسا مغایر با آنچه رخ داده است ، از برای آنها حاصل می کند. به همین اثنا نیز ، گذشته و اکنون گویی زنجیری در هم تنیده اند که از قبال پیوستار میان آنها ، آینده و حرکت تاریخی به سوی آینده تحقق می یابد ، آینده ای هم که که سلسله ی زنجیرهای پیشین را چنان شکل می بخشد و باز تعریف کند که خود خواهان آن است ولیکن هنگامی که گفته شد تاریخ عبارت است از کانونی که تمامت پویش های انسان آن تبلور می یابد ، مقصود انسان در معنای کلی و خاص آن بود زیرا که در یک چنین نگاهی به تاریخ ، فردیت های انسانی تنها عهده دار باز تعریف آنچیزی میشوند که از گذشته تا به اکنون رقم خورده است، چه این عهده داری هم متعلقات شرایطی صورت میگیرد که نتیجه ی منتج از همان گذشته و تاریخ ادوار پیشین است ؛ چنانکه گویی فردیت های انسانی صرفا عهده دار در هم چیدن زنجیرههای متعدد و نابسامانی هستند که از برابر آنان قرار یافته است. باری آنچیزی که همواره تاریخ را در یک نقطه متوقف میسازد و هر آن شکلی از حرکت را از بنیان آن سلب می کند ، نه چیزی سوای از تاریخ ، بلکه خود تاریخ است ولیکن نه آن شکلی از تاریخ که در چرخه ی صیرورت مداوم و شدن بی پایان قرار می یابد ، بل آن شکلی از تاریخ به ستیز با تاریخ می پردازد که نقطه ای از زمان متوقف شده است و سعی بر آن می دارد که تاریخ آینده و حرکت تاریخی به سوی آینده را متاثر از همان زمانی که درش متوقف شده است ، شکل
می
در
حسب
بخشد : سنت.
در
سنت ، همان تاریخ است ، سنت همانا سرگذشت یک فرهنگ و تمدن است ؛ حاليا ما سنت را از آن جهت سنت و نه تاریخ می خوانیم که بنیان سنت در یک نقطه ای از زمان متوقف شده است و سعی بر آن می دارد تا که جهان و تمامی
.

متعلقاتش را در ذیل مبانی خویش باز تعریف کند به بیان دیگر ، سنت آن دوره ای است که می کوشد تا تمام ادوار تاریخی را در زیر لوای خویش قرار دهد و این سان نیز اشکال مختلف ادوار بشری را در زیر سلطه ی خویش آورد ، تا به موجب یک چنین رویکردی موجبات ثبات و تداوم خویش را در امتداد تاریخ محقق .کند اما سنت همواره از روی نهادن به سوی تغییر و دگر دیسی سرباز می زند ، چرا که بنیان قدرت از روی نهادن به تغییر سرباز می زند. در واقع سنت به موجب ارتباط وثیق با ساختار قدرت است که در نقطه ای از زمان متوقف میشود و سودای انحصار تاریخ و حرکت تاریخی را در خویش می پروراند به همین اثنا نیز ستیز سنت با تاریخ ، ستیز قدرت با تاریخی است که صیرورت نهفته در بنیان آن تاریخ ، منجر دگرگونی بنیان آن ساختار قدرت نیز میشود. بر همین اساس است که زمانه ی ما در اکنون ، در اینجا ، زمانه ی بحران است؛ زمانه ای که پس از نبردی جان فرسا ، پیکره ی سنت در هم شکسته است ؛ باری انبوه آوار آن چنان است که همچنان خود این پیکره ی فرو ریخته با تمامت زوائدش ، مانع از آن می شود تا که بنایی دیگر و این سان حرکتی دیگر به سوی تاریخ و آینده ای دیگر شکل یابد.
سنت
همچنانکه پیش تر گفته شد ، تاریخ تبلور اراده ی انسان است، به همین اثنا نیز سنت برای تفوق و چیرگی بر تاریخ ، ناگزیر است که در وهله ی نخست بر فردیتهای انسانی چیره گردد تا از قبال آن سرانجام بر اجماع فردیت های انسانی، یعنی خود انسانیت مسلط گردد؛ چنانچه که دست آخر نیز تاریخ و حرکت تاریخی را به زیر سلطه ی خود در بیاورد. بر همین اساس ،نیز نخستین گام از برای دستیابی به این مهم ، سلب فردیتهای انسانی است. به بیان دیگر ، و چه بسا که فرهنگ حاکم بر یک جامعه ای روی به سلب هویتهای فردی از تمام کنش های انسانی می آورند ، تا آنکه هویت افراد نه مبتنی بر تشخص فردیت هایشان ، که مبتنی بر الزامات حاصل از یک نظام سنتی و فرهنگی باشد به همین اثنا نیز هنگامی که افراد از درون تهی شوند و اصل تعین بخش هویتهایشان ، مبتنی بر چیزی خارج از تشخص و فردیت شان باشد ، آنگاه برای تداوم و استمرار هویت خویش در تلاش خواهند بود تا روی به تداوم و استمرار آن نظامی بیاورند که هویت هایشان مبتنی بر آن است. در واقع در یک چنین فرایندی ، افراد متضمن هویتی در درون خویش هستند، اما این هویت نه مبتنی بر تشخص و رویکرد تعین بخش فردیت هایشان، که مبتنی بر رویکرد تعین بخش یک نیروی خارجی است باری این رویکرد تعین بخش نیروهای خارجی تداوم می یابد ، مادامی که میان وجوه نظری اصول تعین بخش و وجوه عملی آن نسبت و سازگاری بر قرار باشد به بیان دیگر ، هنگامی که یک نظام سنتی و یا یک نظام فرهنگی ، مبتنی بر اصول خویش هویتی را از برای افراد در متن حیات اجتماعی حاصل کند ، این اصول و متعاقبا این نظامها تا زمانی تداوم خواهند یافت که در بستر اجتماعی فرصتی برای اراده ورزی در نسبت با آن اصول باشد چه اگر تعارضی باشد میان آنچه افراد به آن باور میکنند و در نسبت با آن باور هویت خویش را شکل می دهند ، با آنچه که . در ساخت عمل باید بدان مبادرت ورزند، آنگاه گسستی میان هویت و آنچه که بر مبنای آن هویت
باید به آن عمل کنند ، حاصل میشود. از این گذاره بر می آید که شکاف میان یک نظام سنتی و فرهنگی با افرادش
آنگاه
6
پدید می آید که افراد هیچ نسبتی نیابند میان آنچه به آن عمل میکنند و آنچه که شاکله باور هایشان را شکل می

اعتقادات
بخشد. بحران در یک چنین نقطه ای آغاز میشود ، زمانی که نظام ارزشهای سنتی و فرهنگی دیگر نتوانند ساختار اجتماع و جامعه را چنان شکل بخشند تا افراد قادر باشند در آن به گونه ای دست به کنش و واکنش بزنند که مبتنی بر و هویتهایشان باشد آنگاه که میان آنچه به آن باور دارند و آنچه که باید به آن عمل کنند ، گسستی واقع شود. به موجب فزونی یافتن یک چنین تعارضاتی است که انسان روی به حاصل ساختن هویتی می کند ، ورای متعلقات آن نظام فرهنگی و سنتی که تا پیش از این وجودش منحصر در ساز و کار ارزشهای آنها بوده است به همین اثنا نیز انسان در جست و جوی آن تعارضی میشود که پیوستار میان ساحت نظر و اعمالش را در هم شکسته است ، تعارضی که در آن انسان از یک سو به چیزی باور دارد اما در ساحت عمل ناگزیر از آن است که به عملی روی آورد بس مغایر با باور خویش باری اساسا اندیشیدن به امکانی ، ورای آنچه که نظام ارزشهای سنتی و فرهنگی در جامعه حاصل ساخته اند ، مترادف است با فقدان قدرت آن نظامها در مشخص ساختن نسبت میان انسان با جهانش. در یک چنین فرایندی است که آغازگاه ستیز میان فرد و جامعه شکل می یابد. سر
6
فرد حامل حرکت تاریخی است و جامعه آن بستری که حرکت تاریخی بر آن تحقق می یابد بر همین اساس نیز پیوستاری میان فرد و جامعه برقرار است که بنا بر آن پیوستار ، فرد آنچه را که میخواهد اراده می کند و جامعه نیز عرصه ی تحقق آنچه را که فرد به آن مبادرت ورزیده است مهیا می سازد. باری هر آن کنشی که فرد در ساحت جامعه و بر بستر اجتماع انجام می دهد ، کنشی است که فرد را از ماهیت تکین خویش خارج میکند و وجود وی را در نسبت و ارتباط وثیق با فردیتهای دیگر قرار می دهد. به بیان دیگر ، هر آن کنشی که فرد در متن حیات اجتماعی انجام می دهد، منجر به خروج آن فرد از فردیتاش میشود و او را در مواجه با دیگری قرار میدهد به موجب یک چنین مواجه ای یعنی مواجه ی میان من و دیگری است که فردیت مشروعیت حضور خویش را در جامعه می یابد؛ زیرا هر آن کنشی که در متن حیات اجتماعی تحقق می یابد ، میبایست متضمن ساحتی از عقلانیت باشد که بنا بر آن عقلانیت چگونگی و چرایی ارتکاب آن کنش مشخص گردد به همین ترتیب نیز فرد مشروعیت حضور در جامعه و رویارویی با دیگریهای متعدد را می یابد، مادامی که بر ساختی عقلانی از مبدا تمامی کنشهای خویش داشته باشد ؛ ساحتی از دیالکتیک عقلانیتها که متاثر از آن ، نه فرد میتواند بی از هرگونه مشروعیت یافتن به بروز دادن صرف تمایلات خویش بپردازد ، و نه جامعه و دیگریهای متعدد میتوانند حسب خواست خویش روی به نفی و سرکوب فرد بیاورند. به همین اثنا نیز ، دیالکتیک عقلانیتها نه تنها اصل قوام بخش پیوستار میان فرد و جامعه است ، که بسا اصل قوام دهنده بنیان یک اندیشه نیز باشد زیرا آنگاه که اندیشههای فردی فرصتی بیابند تا در مواجه با اجماعی از اندیشه های دیگر قرار بگیرند ، آنگاه اندیشه از حدود ساحت فردی اش خارج میشود و به موجب ارتباطش با اجماعی از اندیشه های دیگر، هر دم بر شمول و کلیت خویش می افزاید از همین سبب نیز به موجب یک چنین رویکردی ، فرد نه تنها بایست که مشروعیت بنیان اندیشههای خویش را مشخص کند که بایستی میان بنیان اندیشه خودش و نیز آن اندیشه خارجی که در مواجه با آن قرار مـ می یابد هم نسبتی بر قرار کند.
می

اساسا به موجب یک چنین رویکردی هم هست که فرد بنیان هویتش را با تکیه بر اصلی مشخص می سازد که قوام بخش فردیتش است ، به گونه ای که فرد روی به خلق آن امکانی می آورد تا به موجب آن امکان میان وجوه مختلف فردیتش و نیز متعلقات آن شرایطی که فردیت وی را در بر گرفته است، نسبتی بر قرار کند تا این سان روی به کنشگری آورد. باری این مهم میسر نخواهد شد ، جز در آن هنگام که جامعه عرصه ای آزادانه از برای رویارویی و دیالکتیک عقلانیت ها باشد.چه ، پر بیراه نگفته ایم اگر که بگوییم، آزادی ، عبارت است از آن عقلانیتی که فرصت ظهور یافته است، و عقلانیت عبارت است از آن آزادی که تحقق یافته است.
۴
بر
هر
مسیر را به موجب ستیز و
مبتنی بر یک چنین مواجه ای است که میان فرد و جامعه ، میان من و دیگری، نوعی رابطه ی متقابل ، مبتنی بر تعین بخشی شکل می یابد که دیالکتیک عقلانیت ها بنیان نهاده خواهد شد. چنانچه که فرد تبلور عقلانیت خویش را در تمامت ارکان جامعه می یابد و جامعه آن عرصه ای میشود که جولانگاه بروز و ظهور عقلانیت ها خواهد گشت و بر همین اساس نیز ، هویت فرد در جامعه و هویت جامعه در اجماع پویشهای مبتنی بر عقلانیت فردیت هایش تعریف خواهد شد باری بر اساس همین رویکرد است که هر آن فرصتی از برای اراده ورزی، چونان امکانی فرا رونده نمود خواهد یافت تا آنکه اجماع کنشهای فرد و جامعه را چنان هدایت کند که مضتمن بسامان ترین افق برای آنان گردد. وليكن اگرچه این رویکرد چونان امکانی نمود خواهد یافت تا منجر به خلق ظرفیتهای بسامان برای فرد و جامعه گردد، اما چونان امتناعی نیز نمود خواهد یافت از برای موجودیت آن نظام سنت فرهنگی که دیگر فاقد . آن قدرتی در گشایش ظرفیتهای زایا برای فرد و جامعه است. به همین ترتیب نیز ، هر آن رویکردی که مبتنی بر دیالکتیک عقلانیت ها باشد ، بیش از هر چیز مستلزم گذار از آن نظامی خواهد بود که موجبات انسداد و رخوت فرد و جامعه را حاصل کرده است. این گزار اگرچه که یک ضرورت گریز ناپذیر است از برای امتداد حرکت به سوی تاریخ ، اما گذاری خواهد بود پر ادبار و بسا خونین ، چنانکه گویی ارابه تاریخ در نقطه ای و آنگاه که می ایستد ادبار سر نشینانش هموار مییابد ، بسا که به شوق حرکت ، از جسم خونین و زندهی آنان گذار کند. به هر جهت ، نظام سنت فرهنگی به موجب تکیه زدنش بر سریر قدرت ، مانع از آن خواهد شد تا آنکه جامعه و متن حیات اجتماعی چونان عرصه ای از برای دیالکتیک عقلانیتها شکل یابد بر همین اساس نیز روی به نفی و سرکوب هر آن رویکردی خواهد آورد که مبتنی بر تعین بخشی عقلانیتها باشد در واقع، در یک چنین شرایطی ، هر آن کنش و رویکردی بر متن حیات اجتماعی آنگاه مشروعیت می یابد که در ذیل ساز و کار نظام سنت فرهنگی باشد به همین ترتیب نیز ، افراد یا از ارتکاب کنش حذر میکنند ، و یا آنکه بایستی کنشهایاشان در انطباق با مطلوب نظام سنت فرهنگی باشد. مبتنی بر یک چنین شرایطی هم هست که رابطه ی میان فرد و جامعه ، نه آن رابطه ای خواهد شد که مبتنی بردیالکتیک عقلانیت ها باشد ، بلکه رابطه ی میان فرد و جامعه مبتنی بر رابطهای متخاصم خواهد شد؛ چنانچه که هر یک از طرفین این رابطه ، صرفا به برون داد نیروی فاعلی در ستیز با یکدیگر می پردازند تا آنکه سرانجام ارادهی یکی بر دیگری تفوق و چیرگی یابد به بیان دیگر، جامعه در یک چنین موقعیتی، به عرصه ی ستیز نیروها مبدل خواهد شد ، چنانکه هر آن نیرویی صرف نظر از کاوش در بنیان و چگونگی نیروی برابرش ، سعی بر ستیز و چیرگی بر آن نیرو خواهد کرد؛ زیرا که

اساسا مسئله چگونگی برون داد یک نیرو در برابر نیروی دیگر نیست، بلکه صرف حضور و موجودیت نیرویی در برابر نیروی دیگر فاقد مشروعیت است باری این مهم بدان جهت است که هنگامی که هر آن نیرویی فرصتی از برای ظهور یابد، آنگاه آن نیرو چونان امکانی از برای فراروی نسبت به نیروی ضعیف تر نمود خواهد یافت ، به همین ترتیب نیز آنچه که چونان امکانی از برای فراروی و پیش روی به سوی ظرفیتهای زایا تبلور مییابد، چونان امتناعی نیز از برای شرط موجودیت نیروی ضعیف تر نمود خواهد یافت که فاقد هر آن رویکردی از برای خلق ظرفیت های زایا و بسامان است . ولیکن هنگامی که نیروی تضعیف شده با صرف نظر از فقدان مشروعیت خویش و نیز فقدان قدرت تعین بخش عقلانیتش ، همچنان خواهان ثبات و استمرار آن هویت فاقد مشروعیت باشد آری آنگاه به صرف ستیز و برون داد نیروی فاعلی در مواجه با نیروی دیگر خواهد پرداخت تا مانع از ظهور آن گردد. بر همین اساس است که وقتی نیرویی ، روی به سلب آزادی از نیروی دیگر میآورد و حسب چیره گشتن بر آن نیرو ، فرصتی مییابد تا آنکه به برون داد نیروی فاعلی بپردازد ، آنگاه این چیرگی و تفوق نیروی فاعلی الزاما مترادف با قدرت بیشتر آن نیرو نیست ؛ که چه بسا نشانی باشد از ضعف و فقدان قدرت آن نیرو در مواجهای متوازن و برابر با نیرویی که بر آن چیره شده است و قدرت فاعلی اش را بر آن تحمیل کرده است.
۵
می
متعاقب این شرایط ، جامعه چونان ساختاری در ضدیت با فرد نمود خواهد یافت و فرد چونان شکافی در انسجام کلی ساختار قدرت حاکم بر جامعه بر همین اساس نیز فرد و جامعه ، من و دیگری ، فاقد هر آن نسبتی در ارتباط میان یکدیگر خواهند بود و چنین هر آن مواجه میان مولفههای این رابطه بر مدار ستیز تعریف خواهد شد. در واقع فرد نمی تواند از ماهیت تکینش خارج گردد و جامعه نیز نمی تواند اجماع کنشهای افرادش را همراه با ساز و کار ساختار خویش گرداند ، زیرا فرد یا از حضور در بستری که خواهان نفی موجودیش است سرباز میزند و یا آنکه حضوری ستیز جویانه یابد بر علیه ساختاری که در صدد نفی حضور وی است. بر این اساس نیز ایده ها ، چشم انداز ها و غایات چونان اموری نمود خواهند یافت که تنها گویای وجوه منفرد و تکین نظرگاه خالق آن ایده ها و چشم انداز ها است. چرا که فرد نمی تواند و اساسا مجالی ندارد تا آنکه به موجب ارتباطش در عرصهی تعاملات اجتماعی، از ماهیت تکین خویش خارج گردد و برحسب ارتباط با تعدد عقلانیتهای موجود در یک جامعه ، خالق ایده و ایده هایی گردد که سامانمندی کلیت جامعه را در خویش نهفته دارند به بیان دیگر ، هنگامی که جامعه در قبضه و انحصار ساختار قدرت است تعاملی در این جامعه صورت نمی یابد که به موجب این تعامل و رویارویی عقلانیتها، نطفه ای از برای خلق ظرفیت های زایا شکل یابد زیرا چنانچه که سخن از ایده هایی در میان باشد که می بایست منجر به خلق ظرفیت های زایا برای جامعه گردند ، آنگاه این ایده ها می بایست که به موجب رویارویی با کلیت ساختار جامعه و نگرگاه های موجود در آن باز اندیشی شوند تا آنکه مشروعیتی بیابند از برای رساندن جامعه در وضعیتی بسامان در باب موضوع این جستار از آرمان هایی نظیر عدالت ،آسایش، رفاح و به طور کل شکل یافتن ظرفیتهایی زایا برای یک جامعه ی بسامان پرسش شده است. باری خواهم گفت که یک جامعه چگونه میتواند روی به افقی از ظرفیتهای بسامان گذارد ، اگر که که فرد هیچ تبلوری از عقلانیت خویش را در جامعه نیابد ، و جامعه به موجب محصور شدن در ساختار قدرت حاکم ، هیچ
اساسا

نشانی از وفاق یافتن با فرد نداشته باشد اگر که بستر تعاملات اجتماعی نتوانند آنچنان فرصتی را فراهم کنند تا که
و
،
عقلانیت فرد از ماهیت تکین خویش خارج شود و این سان در اتحاد با دیگریهای متعدد، عقل بدل به عقلانیت ها جز در اتحاد با کل قرار یابد زیرا فراهم بودن آن فرصتی که بنا بر آن، فرد با جامعه و عقل با عقلانیتها رویارو شود . اصلی گریز ناپذیر است برای هر آن غایتی که عرصه تعاملات اجتماعی ، عرصه ی تحقق آن است. به بیان دیگر ، فرد شرط لازم رسیدن به آن غایتهایی است که در عرصهی اجتماعی تحقق می یابند ، اما شرط کافی تحقق چنین غایت هایی فراهم بودن آن بستری است که در آن فرد امکان مواجه با فردیتهای دیگر و عقل امکان دیالکتیک با عقلانیت های دیگر را داشته باشد در این جای امر ، مسئله صرفا در باب خود این غایتها و آرمانها خواهد بود که اساس کارکرد آنها برای خلق ظرفیتهایی زایا و رساندن جامعه به مرحله ای به سامان محل تردید است؛ زیرا چنانچه جامعه ، هرچند مملو از فردیتهای تکینی باشد که هر یک واجد بر ایده ها و آرمان هایی هستند و مدعی قرار دادن جامعه در یک وضعیت بسامان، این جامعه ره به جایی نخواهد برد مادامی که فردیتهای اش در آن فرصت ظهور نیابند و این سان به موجب مواجه با فردیتهایی دیگر ، از ماهیت تکین خویش خارج نگردند بر همین اساس است که زمانه ی ما در اکنون و اینجا زمانه ی بحران است ، زمانه ای که در آن ، فرد همچنان فرد می ماند و جامعه بهموجب انحصارش در ساختار قدرت هیچ مجالی از برای رویارویی عقلانیت ها فراهم نخواهد کرد.

{جستار دوم} امید ورزی
موجب
مبنایی که اساس هر آن شکلی از امید ورزی مبتنی بر آن است ، مستلزم رویایی یک اراده، با اراده ای غیر از اراده ی نخستین است. به بیان دیگر ، شخصی که امید میورزد نسبت به تحقق غایتی برای یک امر ، مبنای آن امید را در نسبت با اراده ی خودش و ارادهای غیر از اراده ی خودش حاصل می سازد زیرا که اساسا امیدورزی ، عبارت است از آن چشم اندازی که فرد نسبت به تحقق غایتی در آینده دارد بر همین اساس آن غایتی که فرد نسبت به تحقق آن در زمانی نامشخص امید میورزد ، مستلزم وجود مجموعه ای از شرایط و لوازمی است، مستقل از اراده ی فردی که خالق آن غایت و امید است چه اگر که امید ورزی امری باشد سوای آنچه که پیشتر شرحش رفت ، یعنی سوای آن نسبتی که میان {من} و چیزی غیر از من برقرار است، آنگاه میبایست که اراده به مجرد آنکه اراده ای کند ، غایت اراده اش از برابرش تحقق یابد، نه آنکه سودای تحقق آن غایت را در زمانی دور و چه بسا هرگز داشته باشد . امید بر همین اساس هم به تحقق غایتی در آینده، اساسا ما حصل عقلانیتی است که از ماهیت تکین خویش خارج شده و خودش را در نسبت با چیزی غیر از خودش فهم میسازد از این شرح چنین بر می آید که غایتی که امید معطوف به تحقق آن درآینده است ، به آنکه در نسبت با دیگری تحقق می باید نه تنها می بایست متضمن چشم اندازی بسامان برای خالق آن امید باشد که بایستی متضمن این بسامانی در وجود غیر هم ..شود بر همین اساس نیز من مطلق یا اکتفاى بالذات من تنها بر فردیت خویش و یا خود آیینی و خود مختاری مطلق انسانی ، همه و همه اموری هستند که در نسبت با امید ورزی محال خواهد بود باری اگر که هر آن شکلی از امید ورزی مبتنی است بر آن شناختی که من از خودش و چیزی غیر از خودش حاصل می کند و این شناخت تنها در آن هنگام مسیر میشود که مواجه ای میان من} و {دیگری} حاصل شود، خواهم گفت در جامعه ای که این نسبت از من {و} دیگری سلب شده است ، آنگاه خود آن مبنایی که غایت امید ورزی مبتنی بر آن است محل تردید خواهد بود ، چه رسد به آن فرجام و غایتی که از قبال این رابطه حاصل می شود. زیرا که مبنای آن غایت ، در سطح تماما فردی آن منحصر شده و اساسا امکان فراروی از حدود شناخت فردی اش را ندارد. به همین ترتیب نیز نخواهد توانست که در متن حیات اجتماعی، اراده اش را در نسبت با این فردیت به مواجه ی با دیگری سوق دهد. زیرا که آن اراده و آن فردیت، اساسا مشروعیتی برای حضور یافتنی متفاوت از مطلوب ساختار قدرت ندارند. در واقع سخن بر سر آن غایتی است که قرار است من و دیگری را در یک وضعیت بسامان قرار دهد ، باری چیستی این امر بسامان تنها از قبال تبلور عقلانیت من در دیگری و عقلانیت دیگری در من تحقق می یابد و متن حیات اجتماعی نیز عرصه ی تحقق این رابطه است حالیا در آن هنگام که ارکان و تمامی مولفههای این رابطه فاقد نسبتی سازنده با یکدیگر هستند ، من علیه دیگری و دیگری علیه من است و جامعه نیز مبدل به عرصه ی ستیز و تفوق و چیرگی نیروها بر یکدیگر شده است، اساسا چه فرصتی از برای تبلور و دیالکتیک عقلانیتها وجود خواهد داشت تا بتوانند ترسیمی از وضعیت بسامان جامعه حاصل کنند؟ چنانکه پیش تر شرحش رفت ، خواهم گفت آنچه که در این زمانه تحقق می یابد ، صرف برون داد نیروهایی است که هر یک خواهان ستیز و چیرگی بر یکدیگر هستند.

می
ساحت
به موجب یک چنین نسبتی میان من و دیگری است که اساس هر آن پویش انسان در زندگی ، هر آن کنشی در عقل عملی ، مبتنی است بر فرجام و نتیجهای السویه که تحققش امری است محتمل زیرا که فرد ، تنها شرط لازم تحقق یک غایت در عرصه ی تعاملات اجتماعی است، باری شرط کافی این غایت عبارت است از اجماع اراده های فردیت یافته که مبتنی بر رویکرد تعین بخش عقلانیتها ، مشروعیت حضور در متن حیات اجتماعی و تاثر گذاری بر ساز و کار آن را یابند. . بر همین اساس نیز ، به موجب دیالکتیک میان فرد و جامعه ، فرد تنها توان آن را خواهد یافت که نسبت به ارتکاب عملی مبادرت ورزد ، باری امید به تحقق غایتی از قبال این عمل، امید به حاصل شدن غایتی است که تحقق آن در فرجام تمامی اعمال وی ، منوط به اراده ی فرد نیست لذا امید ورزی چونان امید معطوف به غایتی در آینده ، عبارت است از امید به چیزی که امکان تحقق یا عدم تحققاش مستقل از ارادهی خالق آن امید حاصل می شود. در واقع به موجب این شکل از امید ورزی، گویی فرد غایتی برای خودش حاصل می کند و درصدد ارتکاب اعمالی می شود نتیجتا منجر به آن غایت می.شوند اما فرد این نکته را نادیده میگیرد که آنچه انجام میدهد ، پیش از هرچیز در مواجه
6
که
با مجموعه ای از شرایط و ساز و کارهایی قرار می یابد که چه بسا از برابر صد عظیم آنها اصلا فرصت بروز اراده ی خویش
6
را نداشته باشد. . بر همین اساس نیز امید به تحقق غایتی در آینده ، گویی نوعی خیال کودکانه است که بنا بر آن خیال کودک سعی میکند در عالم رویاهایش بر جهان و واقعیتها و ساز و کارهایی چیره شود که نمیتواند در میان آنها ، آنچه را که می خواهد آزادانه تحقق بخشد. از طرفی، این شکل از امید ورزی، همواره وسیله ای است از برای بستن چشم انسان نسبت به آنچه که در اکنونش تحقق می یابد ، و سوق دادن مرغ خیالش به سوی آینده ای که هیچ چشم انداز روشنی از آن وجود ندارد چنانکه فرد هر آن رویداد و حادثه و واقعه ای را که در زمان حال تحقق می یابد ، بنا بر آن تصوری از آینده باز تعریف و باز تفسیر میکند که در خیال هایش ساخته است به موجب همین رویکرد هم هست که غایت انگاری و امید پروریهای واهی، خوراک جانهای آزرده در زمانه ی بحران و فروپاشی تمام ارکان جامعه به ورطه ی فساد و تباهی است. در واقع در زمانه ی بحران ، فرد از روی گرفتن به اکنون ، یا به بیان دقیق تر از حضور در آنچه که در اکنون واقع میشود ، می هراسد؛ زیرا که اکنون هیچ نشانی ندارد جز تبلور فساد و نابسمانی. به همین اثنا نیز فرد روی به باور کردن آن غایت رهایی بخش و امید نجات دهنده ای می آورد که نوید رهایی از اکنون را در نفیر خویش بلند میکند و چه بسا که در این باور ، فرد آن آینده و خیال های شیرینش را بس حقیق تر از آنچه که در اکنون تحقق می یابد ، ببیند. به همین اثنا نیز اکنون و لحظه حال به مثابه یگانه دارایی حقیقی و واقعی انسان ، صرفا چونان ابزاری از برای نیل به آن غایت و امید رهایی بخش تلقی خواهند شد چنانچه که اکنون و لحظه ی حال هیچ مشروعیت و شانیتی نخواهند داشت اگر که موجبات تحقق آن غایت رهایی بخش را فراهم نکنند . از طرفی ، متعاقبا بنا بر همین نگرگاه نیز ارتکاب فجیع ترین اعمال در لحظه ی حال مشروعیت می یابد ، مادامی که چشم انداز تحقق آن غایت رهایی بخش را فرا هم .کنند باری امید رسیدن به یک غایت ، هیچگاه اتخاذ وسیلهای مغایر با آن غایت را برای تحققش توجیه نمی کند. زیرا وسیله هیچگاه نمی تواند چونان چیزی نمود یابد که فاقد هر آن نسبت و سنخیتی با غایت است و در عین حال اصلی اساسی برای شکل بخشیدن به آن غایت آن گره گاه تاریخی که سر انجام گریبان ملت و جامعه ای را می گیرد و یاس و نا امیدی همگانی را بر تمامت کنشها و بی کنشیهای اشان ، فعل و انفعالاتشان مستولی
ی
،

می سازد ، در یک چنین نقطه ای آغاز میشود. در واقع نا امیدی و پاس همگانی ، نتیجه ی منتج از فقدان غایت و ارزشی پوینده برای حرکت به سوی خلق ظرفیتهایی زایا و نتیجتا شکل بخشیدن به یک جامعه ی بسامان نیست ، که برعکس نتیجه ی اجماعی از غایتها و ایدولوژیها و ارزشهای محرک است؛ باری ایدولوژیها و غایت هایی که تنها بر خیال پروری هایی واهی استوار هستند و هیچ نسبتی با واقعیت های یک جامعه ندارند.
6
کند.
در واقع همچنانکه پیش تر گفته شد ، مادامی که تمامی ارکان جامعه بر ورطه فساد و بحران فرو غلتد ، آنگاه این جامعه روی به پذیرش هر آن شکلی از غایت و امید خواهد آورد که نوید رهایی را بر گوشه وی زمزمه - به همین اثنا نیز با صرف از نظر از اکنون و آنچه که در اکنون احاطه اش کرده است، از برابر آن نوید دهندهی رهایی بخش به پیش می رود. باری این شکل از امید پروری و غایت انگاری به چیزی ضد خودش بدل میشود آنگاه که جامعه ای در غبار زمان شاهد تحقق غایت هایش گردد ، اما از دوره ای به دوره ی دیگر و از تحولی به تحولی دیگر نه تنها هیچ نیروی نجات دهنده ای در آن غایات محق شده نیابد ، که بسا آن غایات تحقق یافته پیش از پیش در ورطه فروپاشی و بحران قرارش دهد. به بیان دیگر در این گره گاه تاریخی ، نوعی نقطه عطف پارادوکسیکال شکل می یابد بدین صورت که افراد جامعه دگرگشتی میکنند به تمام آن واقعیاتی که پیشتر سعی بر نادیده انگاشتن آنها می.کردند. باری با این تفاوت که اکنون آن واقعیات چونان حاکم علی الاطلاق مستولی شده بر تمام جهان آنها نمود مییابد به همین ترتیب نیز در برابر هر آن امکان و کنشی که روی به سوی تغییر و دگرگونی می آورد ، از ضرورت گریز نا پذیر آن واقعیات و فقدان ثمر بخشی آن کنش ها و امکانها در برابر واقعیات ملموس بر جامعه سخن می.گویند به بیان دیگر، پس از سالها امید پروری و ها ، جامعه هر آن حرکت و امکانی به سوی تغییر را با نظر به واقعیتی که در آن احاطه شده است ، نفی می سازد. زیرا که از سویی ، جامعه دیده در آینده ی حاصل از این دگرگونیها میگیرد و از سوی دیگر نیز نظر به گذشته ی شکست خورده اش از برابر تمامی غایات و امیدها می اندازد؛ به همین اثنا نیز با نظر به گذشته ی شکست خورده و آینده ای که متحمل شکست است ، روی به نفی هر آن شکلی از کنشگری خواهد آورد که سودای تغییر و دگرگونی دارد. باری چه در آن هنگام که جامعه روی به پرستش غایات خیال پرورانه می آورد و چه در این هنگام که تمام غایات از برابرش فرو پاشیده است و بر سریر یاس و بی کنشی تکیه زده است ، هر دو مسیر به فرجامی واحد ختم می شدند فقدان رویکردی کنشگرانه چونان غایت در خود.
نرسیدن
در واقع ، خواه فرد با نظر به امید تحقق یک غایتی، روی به ارتکاب کنشی آورد و خواه با نظر به فقدان تضمینی از برای تحقق آن غایت ، از ارتکاب کنش حذر کند ، در هر صورت کنش چونان وسیلهای تلقی خواهد شد که با نظر به فرجام آن مشروعیت ارتکاب یا عدم ارتکاب مییابد باری چنان که در جستار سوم مفصلا به آن خواهیم پرداخت _کنش چونان غایت در خود یک ضرورت گریز نا پذیر است، زیرا فوریت نهفته در ذات عمل ارادی فرد را بر آن می دارد تا آنکه با نظر به ضرورت آن شرایطی که بر آن قرار گرفته است دست به کنش بزند به همین اثنا نیز فرد فرصتی ندارد تا آنکه

درباب چیزی ورای متعلقات موضوع کنشش بیندیشد ، که ناگزیر است کنش اش را در ارتباط مستقیم با ضروریات و متعلقات بستر آن کنش شکل بخشد. از طرفی ، کنش چونان غایت در خود یک ضرورت گریز ناپذیر است در آن هنگام که تمامی ارکان جامعه به ورطه ی بحران و تباهی فرو غلتیده اند زیرا هر آن غایتی که جامعه و متن حیات اجتماعی
6
عرصه ی تحقق آن باشد ، به موجب اجماع و رویارویی ارادههای موجود در آن جامعه تحقق می ب یابد. به همین اثنا نیز فرد شرط لازم تحقق یک غایتی در ساحت اجتماع است ، باری شرط کافی تحقق آن غایت ، مشروعیت یافتن آن غایت در نسبت و مواجه ی با تمامی ارکان جامعه است، چنانکه آن غایت مطلوب بر حسب رویکرد تعین بخش عقلانیت ها شکل یابد و بنا بر این ، هم موجبات سامان فرد را و هم جامعه را فراهم کند نتیجتا هر آن غایتی که جامعه عرصه ی تحققش باشد ، امری خواهد بود که تحقق یا عدم تحقق آن محتمل است، زیرا که منوط است بر فراهم شدن مجموعه شرایطی ، ورای اراده ی خالق آن غایتها حالیا این مسئله از آن جهت در زمانه ی بحران بیش از پیش واجد اهمیت می شود که در این هنگام ، جامعه صرفا آن عرصه ای خواهد شد که مجال بروز و ظهور در آن صرفا از برای ساختار قدرت فراهم است بنا بر این هر آن رویکردی از حضور در متن حیات اجتماعی منع میشود ، مادامی که در انطباق با مطلوب ساختار قدرت قرار نیابد. بر این مبنا نیز ، اساس حضور و موجودیت هر آن رویکرد مغایری در این جامعه خود فاقد مشروعیت است ، چه رسد به تحقق آن غایاتی که میتواند از قبال این رویکردهای مغایر حاصل شوند و متن حیات اجتماعی عرصه ی تحقق آنها است. به بیان دیگر، هر آن موجودیتی در این جامعه که سوای مطلوب ساختار قدرت باشد ، مطرود است و منفور ، لذا فرد و هر آن رویکرد مغایر نه تنها نسبت به آینده خویش فاقد اطمینان و در بیم و هراس است که اکنون آن رویکردهای مغایر خود بر آستانه ی فروپاشی قرار یافته است. بر همین اساس نیز کنش چونان غایت در خود ، با صرف نظر از هر آن نتیجه ای که تحقق یا عدم تحققش در فرجام تمامی اعمال کنشگر علی السویه است ، ضرورتی خواهد بود گریز ناپذیر از برای هر آن اراده ای که سودای اراده ورزی دارد ، ورای چرخه ی سرکوب ساختار قدرت حاکم بر جامعه در یک چنین رویکردی هم به کنشگری خواهد بود ، که امید ورزی چونان امید به کنشگری شکل می یابد و هر آن عملی با صرف نظر از نتایج و پیامدهای محتمل اش ، در خود و برای خود چونان غایتی گریز ناپذیر معنا می یابد. چنانچه که هر آن کنشی که فرد روی به ارتکاب آن میآورد ، چونان مصداقی نمود خواهد یافت از ارتکاب کنش عادلانه و آزادنه ای که ورای چرخهای سرکوب ساختار قدرت حاکم بر جامعه تحقق می یابد . و اساسا حسب این فرایند به کنش و کنشگری خواهد بود که امید ورزی منجر به خلق ظرفیتهای زایا از برای قرار دادن جامعه در وضعیتی بسامان می گردد. زیرا که بنا بر این رویکرد ، هر آن فرد و جریان اجتماعی و فرهنگی ، متحمل رسالت و مسئولیت شخصی خویش از برابر جهانی خواهد شد که در آن به سر میبرد و لذا با رویگرداندن از هر آن پیامد و نتیجه ای که ورای اراده و اختیار او است، آنچه را ایفا میکند که مسئولیت و رسالت شخصی اش بدان حکم می کند. به همین اثنا نیز فرد در برابر هر آن کنشی ، دیگر این سوال را از خویش نمی پرسد که آیا آنچه که انجام می دهد ، در سطح همگانی و اجتماعی منجر به خلق و تحقق آزادی و عدالت میشود یا نه که خود آن کنش مصداقی خواهد شد از ارتکاب
کنش آزادانه و عادلانه ، صرف نظر از آنکه آیا منجر به تحقق آزادی و عدالت در سطح همگانی می شود یا نه.

{جستار سوم}
در باب لحظه ی انتخاب
6
فوریت نهفته در ذات عمل ارادی ،
و ضرورت کنشگری به مثابه ی غایت در خود
هیچ
لحظه ی انتخاب، لحظه ی تعلیق انسان است میان آنچه که شاکله ی اندیشه اش را شکل می بخشد و آنچه که نسبتی با اندیشهی وی ندارد و چه بسا که مغایر با آن باشد؛ باری این لحظه ، لحظه ی تعلیق است ، زیرا انسان ناگزیر از آن خواهد بود که انتخابش را در نسبت با همان چیزی که مغایر با اندیشه و تمامت وجودش است ، شکل بخشد. ولیکن این حال از تعلیق و سرگشتگی ، آن هنگامی نمود خواهد یافت که انسان در متن وقوع یک رویدادی قرار بگیرد و ناگزیر از حاصل کردن نوعی اندیشه و شناخت معطوف به عمل .گردد. اساسا در یک چنین هنگامی است که بنیان وحدت و این همانی اندیشه فرو میریزد ، زیرا از یک سو رویداد در حال وقوع اندیشه را با چیزی مواجه می کند که هیچ نسبتی با آن ندارد، و از سوی دیگر اراده ی انسانی که در متن این رویداد قرار گرفته است، نمی تواند از ارتکاب عمل سرباز بزند تا با فاصله گزیدن از آن رویداد ، در باب ماهیت آن تعمق کند و سپس روی به کنشگری آورد. به همین سبب است که در لحظه ی انتخاب ، وحدت و این همانی اندیشه فرو میریزد تا آنکه اندیشه با چیزی مواجه گردد که چه بسا هیچ نسبتی با آن ندارد، اما ناگزیر از حاصل ساختن نسبتی با آن چیز است. از این جهت، اندیشه همواره از مواجه با رویداد در حال وقوع سر باز میزند و اراده را پیوسته از ارتکاب کنشگری در متن آن رویداد در حال وقوع باز می دارد. زیرا هنگامی که اندیشه به خودی خود لحاظ شود، میل مبرمی خواهد یافت به آنکه هر آن رویدادی را در زیر لوای خویش باز تعریف و چه بسا تحریف کند ، از همین سبب نیز پیوسته از متن رویدادی که در حال واقع شدن است می گریزد تا آنکه متعلقات و ضروریات آن رویداد خارجی ، سمت و سو اندیشهی را حسب چرخه ضرورت های خودشان مشخص نکنند. به بیان دیگر هر آن کنشی که در ساحت عمل واقع میشود از یک سو اندیشه را محدود می کند و از سوی دیگر منجر به وسعت پهنه ی آن می شود:
اندیشه را محدود می کند ، زیرا هر آن گاه که اندیشه به تنهایی و به خودی خود لحاظ شود ، روی به نادیده انگاشتن ضرورت و اقتضا ابژه های خارجی خواهد آورد تا آنها را چنان تعین ببخشد که خود خواهان آن است ؛ اما هنگامی که ناگزیر از رویارویی با آن ابژه خارجی ،باشد آزادی و استقلال خویش را در تعین بخشیدن به آن رویداد از دست خواهد داد. و از سوی دیگر اندیشه را وسعت می بخشد، زیرا وحدت اندیشه را نه با در نظر گرفتن ذات تکین یک اندیشه ، بلکه وحدت اندیشه را از طریق نسبتی حاصل میکند که میان این همانی و این نه آنی آن اندیشه برقرار می شود. نسبتی که اندیشه را از ماهیت تکینش خارج می سازد تا آنکه تکین بودگی اش را در نسبت با کل} باز تعریف کند. در واقع ، این در ذات اندیشه است که همواره میل مبرمی دارد به تعین بخشی رویدادها و ابژههای خارجی ، صرف از نظر از آنچه که ضرورت و اقتضا آن رویدادها و ابژه ها است . به بیان دیگر ، اندیشه در ماهیت خودش ، اساسا متکی است بر رویکردی فرارونده که بنا بر آن ، فرد اندیشنده از انحصار شرایط و متعلقات شرایطی که در آن قرار یافته است گامی فراتر

می نهد تا آنکه سرانجام بر آنها چیره گردد. باری این مهم تنها در آن هنگام رخ می د دهد که اندیشه از رویارویی با آن ابژه و رویداد خارجی حذر کند و یا آنکه ناگزیر نباشد تا اراده را در نسبت با آن ابژه و رویداد خارجی بر انگیزد . به همین سبب ، رویکرد تعین بخش اندیشه به ابژه ها و رویدادهای خارجی چنان میگردد که مادامی که توان دوری گزیدن از آن رویداد ها و ابژه ها را داشته باشد ، هویتی تماما ایستا از برای آن رویدادها حاصل خواهد کرد و چنین هر آن شکلی از حرکت و صیرورت را در نسبت با آن رویدادها نفی خواهد ساخت.
که
فراروندگی ذهن انسان در یک چنین رویکردی مترادف است با شکلی از اثبات اراده و برون داد نیروی فاعلی نیرویی بیش از هرچیز معطوف است به مشخص ساختن توان انسان در چیرگی بر ابژه ای که بود و نمود اش مستقل از اراده ی وی شکل گرفته است. زیرا هنگامی که تعین ابژه ای و نیز چگونگی تداوم آن مبتنی باشد بر ضرورتی که مستقل از اراده ی انسان شکل یافته است، آنگاه مواجهی انسان با یک چنین ابژهای بازنمود ضعف و فقدان قدرت تعین بخشی وی در آن خواهد بود. به آن جهت که مادامی که انسان توان اثر گذاری بر ابژه ای را نداشته باشد و با این وجود ناگزیر باشد که همواره با آن ابژه مواجه گردد ، آنگاه این اراده ی وی خواهد بود که متاثر و چه بسا در سیطره ی تعین آن ابژه میگردد. اما اگرچه که این ابژه بود و نموداش مستقل از اراده انسان است و چه بسا نیز اراده ی انسان در سیطره ی آن باشد، ولیکن به موجب این امکان یعنی رویکرد فرارونده ذهن و اندیشه انسان نسبت به ابژههای خارجی _تداوم و چگونگی بود و نمود آن ابژه و رویداد خارجی در ساحت ذهن منوط خواهد بود به اراده انسان چنانچه که اگرچه در ساحت عین ، این اراده ی انسان خواهد بود که متاثر و حتی در سیطره ی ضرورت ابژه است، اما تعین آن ابژه در ساحت ذهن دگرگون می گردد و چه بسا هویتی تماما متفاوت بیابد به مجرد آنکه انسان حتی برای لحظه ای از قرار گیری در متن یک رویدادی که ، در حال واقع شدن است ، فاصله بگیرد در واقع این میلی است موجود در اکثر قریب به اتفاق آدمیان. میلی که انسان را بر آن میدارد تا همواره چونان عاملی تعین بخش عمل کند و اینچنین جهان را به سان تصویری از نتایج اراده ورزی های خویش در نظر آورد تا آنکه به موجب یک چنین رویکردی نه تنها میان خود و آنچه که احاطه اش کرده است پیوند و نسبتی برقرار کند ، که بسا و هم چیرگی و تسلط بر آن را نیز در ذهن خویش بپرورد. به همین جهت هم ، انسان { آنچه را که میخواهد در جهان خارج میبیند ، نه آنچه را که هست ؛ زیرا آنچه که هست هیچ نشانی جز ضعف و فقدان قدرت انسان در تعین بخشی به آن ابژه .ندارد از طرفی، میل به متعین ساختن ابژه های خارجی در ساحت ذهن و نادیده انگاشتن ضروریات و مقتضیات آنها فزونی می یابد ، آنگاه که انسان ناگزیر از آن باشد تا در اعمال اش روی به ارتکاب کنشهایی بیاورد که خط مشی آن کنشها برآیند تشخص وی نباشند؛ بلکه آن اعمال و چرایی و چگونگی ارتکاب آنها همه و همه یک الزام گریز ناپذیر باشند که از سوی نیرویی خارجی بر انسان تحمیل شده است. به همین اثنا نیز انسان سعی بر آن می دارد تا بار تحمل ناپذیر آنچه را که برش تحمیل شده است با برساخت هویتی ـ جدید و چه بسا مغایر با آنچیز ، برای خودش تسهیل کند بگذارید اکثر قریب به اتفاق آدمیان از ساختار متداول و همیشگی حاکم بر زندگی روز مره اشان اندکی فاصله بگیرند ، آنگاه خواهید دید که آن افکار و آرا و معتقداتی که با
تماما

صلابتی استوار از آن دفاع می کنند و چه بسا حاضرند جان در پای آنها بگذارند، چگونه چون غبارهای خاکستری در هوا معلق خواهند شد و پس از چندی انسان چنان فکر و اراده اش را سرگشته و حیران خواهد یافت که این بار خودخواسته تمام وجودش را محصور در همان ساختار همیشگی حاکم بر زندگی اش با تمام دشواری و فسردگی هایش ( قرار می دهد. باری این از آن جهت است که وقتی اراده منحصر در تحمیلات یک نیروی خارجی باشد ، آنگاه اندیشه آزادی و استقلال خویش را در تعین بخشیدن به اعمال انسان از دست خواهد داد به همین اثنا چه بسا اندیشه به چیزی حکم کند ، تماما مغایر با آن نیروی خارجی که اراده منحصر در آن است و از این جهت تناقضی آشکار حاصل شود میان آنچه که اندیشهی انسان به آن حکم میکند و آنچه که اراده ناگزیر از ارتکاب آن است؛ اما پس از چندی اندیشه نیز خودش را منحصر در آن نیروی خارجی میکند تا بار تحمل ناپذیر تناقض میان ذهن و عملش را برای خویش آسان کند. باری این سرپوش نهادن تناقض میان اندیشه و عمل چنان رخ خواهد داد که ذهن ، هویت آن نیروی خارجی را چنان خواهد ساخت که مستقل و چه بسا مغایر با واقعیت آن نیرو است ، تا آنکه به موجب برساخت این هویت خیالی، نقش تحمیلی آن نیروی خارجی را پنهان کرده و نوعی نیروی تعین بخشی را از آن خودش کند. ساحتی از وهم آزادی و انتخاب عمل که چنانچه انسان برای اندک مدتی از ساختار متداول حاکم بر زیستش فاصله بگیرد ، آنگاه به سان رویاهایی نمودار خواهند شد که انسان در حین نظاره کردن آنها در خواب میداند که این صحنه های ملموس رویا هایش خیال هایی بیشتر نیستند و با این وجود هنگامی که انسان این خوابها را در بیداری می بیند هیچ میلی برای برخاستن نخواهد داشت.
ممکن است گفته شود که در این سخنان تناقضی نهفته است زیرا از یک سو گفته میشود قرار یافتن اندیشه در متن وقوع یک رویداد لازمه ی وسعت اندیشه است ، و از سوی دیگر قرار یافتن اندیشه در یک چنین رویدادی ، مترادف با سلب آزادی و استقلال اندیشه خواهد بود ، به گونه ای که اندیشه در یک چنین موقعیتی تمام محصور و محصول چیزی خواهد شد که در احاطه ی آن قرار گرفته است باری خواهم گفت که آن شکل از حضور و ارتباط اندیشه در متن یک رویداد در حال وقوع ، عبارت است از حضور اندیشه . در یک بستری که تعددی از امکانها را برای اراده ورزی فراهم کند. چنانچه که انسان به موجب حاصل ساختن نسبتی میان متعلقات آن رویداد خارجی و نیز متعلقات تشخص و اندیشه ی فردی خودش ، روی به اراده ورزی خواهد آورد اما آن شکل از حضور اندیشه در متن یک رویدادی که منجر به فروپاشی و استقلال اندیشه میشود عبارت است از آن بستری که حسب ساز و کار مشخص شده توسط یک نیروی خارجی تداوم می یابد لذا اندیشه در یک چنین بستری نه با تعددی از امکانها که با نفی تمامی امکان ها مواجه خواهد شد و تنها فرصت اراده ورزی برای آن در یک چنین ،بستری تنها در نسبت با چیزی میسر خواهد شد که توسط آن نیروی خارجی مشخص شده است.
می
6.
زمان در بروز این نیروی تعین بخش ، همواره نقشی اساسی دارد؛ در واقع ذهن به موجب فاصله گرفتن از زمان وقوع یک رویداد توان آن را خواهد یافت تا آنکه هویتی تماما مستقل از آن رویداد واقع شده را حاصل کند و این سان آن رویداد را چنان تعین بخشد که خود خواهان آن است زیرا زمانمندی و اکنون بودگی یک رویداد در حال وقوع ، همواره مبتنی بر ضروریاتی است که فرصت فرا روی از اقتضا ضرورت آن رویداد را از انسان می ستاند. به بیان دیگر ،

چنانچه اراده ی انسان در بطن وقوع یک رویداد قرار بگیرد ، نمی تواند متاثر از نیروی تعین بخش خود برساختی متفاوت از اقتضا ضرورت آن رویداد را حاصل کند و آن رویداد را چنان باز تعریف کند که خود خواهان است. زیرا که متعلقات آن رویداد چونان ابژه های عینی از برابر اراده انسان قرار میگیرند و هر آن شکلی از تحریف ذهنی را که انسان سودای نسبت دادن به آن رویداد را داشته باشد، از وی می ستانند. در واقع ذهن هرچه قدر هم در تحریف و باز تعریف آن رویداد خارجی موفق باشد، باز این متعلقات آن رویداد و ابژههای خارجی خواهند بود که حدود اراده ای را که بایستی در متن واقعیت تحقق یابد ، مشخص میکنند در یک چنین فرایندی است که تناقض و دوگانگی ، بیش از هرچیزی منجر به فروپاشی خود آن انسانی میشود که سرآغاز گر این تنقاض است ذهن به چیزی حکم میکند که مغایر با متعلقات رویداد خارجی است ، و آنگاه که اراده متحمل آن حکمی می شود که ذهن و فاهمه اش از برابر وی قرار دادهاند، با بن بست عظیمی از واقعیتهای عینی مواجه خواهد شد که فاقد هر آن نسبتی با برساخته های ذهنی وی هستند چنانچه که آنگاه آن بست عظیم چرخه ی واقعیت چونان آواری بر سرش فرو می ریزند از طرفی، نیروی تعین بخش ذهن انسان و توان فراروی آن از ضرورت ابژههای خارجی در فاصله ای بس دور از لحظه ی وقوع آن رویداد حاصل میشود چه آنکه وقتی انسان در بطن یک رویداد در حال وقوع قرار می گیرد و ناگزیر میشود تا که به اراده ورزی روی آورد ، نمی تواند مستقل از ضرورت آن رویداد دست به عمل بزند. زیرا همچنانکه پیش تر گفته شد ، اراده در نسبت با ضرورت آن رویداد خارجی میتواند روی به اراده ورزی آورد، نه مستقل از متعلقات آن رویداد؛ از طرفی اساسا حضور در این واقعه منوط به انتخاب و تصمیم انسان نبوده است که حال ضروریات و متعلقات آن رویداد در نسبت با ذهن و ارادهی انسان شکل بگیرد؛ به همین اثنا نیز زمانمندی یا اکنون بودگی یک رویدادی که در حال واقع شدن است بیش از هر لحظه ی دیگری ذهن و اراده ی انسان را بر آن می دارد تا آنکه در ارتباطی تنگاتنگ با ضروریات آن رویداد و ابژه های خارجی اش قرار بگیرد. چه بسا بارها برای همه ی ما پیش آمده باشد لحظه ی وقوع یک رویداد تصمیماتی گرفته باشیم و یا از اتخاذ تصمیماتی سرباز زده باشیم که سال ها بعد و در فاصله ای زیاد از زمان وقوع آن رویداد موجبات ندامت ما را فراهم کرده باشند حالیا آن ندامتی که سالها پس از وقوع یک رویداد حاصل می شود مبتنی بر حاصل کردن یک شناختی نیست که آینه ی تمام نمای ذات و حقیقت آن رویداد باشد، که بسا آن شناخت نوین مبتنی بر ذهنیتی جدید و حتی تحریف آن رویداد و باز تعریف هویتی متفاوت و مغایر با آن رویداد واقع شده باشد باری در تمام اشکال شکوه یاس و ناامیدی و حسرت از آنچه یک انسان انجام داده است و یا از انجام دادن آن سرباز زده است، همواره با یک مسئله مواجه می شویم
که
در
،
کنش و یا عملی که در نسبت با یک رویداد در حال وقوع حاصل میشود ، متضمن نوعی فوریت در ذات خود است؛
6
به این معنا که انسان فرصت درنگ کردن و سرباز زدن از زیر بار کنشگری را ندارد تا آنکه با درنگ کردن در باب چیزی ورای آن عمل در حال وقوع دست به کنشگری بزند ، بلکه رویداد در حال وقوع هر آن فرصت فراروی از متعلقات آن واقعه را می گیرد تا انسان در نسبت با ضروریات و الزامات آن رویداد دست به عمل بزند به همین ترتیب لحظه ی انتخاب ، آن لحظه ای است که انسان اساسا مجالی برای درنگ کردن در ورای آن رویداد در حال وقوع را ندارد و ناگزیر از آن است که در نسبت با آنچه از برابرش قرار گرفته است دست به کنش بزند آری، چه بسا انسان از آنچه که انجام داده است و یا از آنچه که نسبت به ارتکابش حذر کرده است پشیمان گردد؛ اما این پشیمانی مبتنی بر شناختی است که در پس گذار و فاصله گزیدن از شرایط و متعلقات آن واقعه حاصل شده است و چه بسا هم که اصلا نسبتی با آن واقعه نداشته باشد. از این سبب است که کنش چونان غایت در خود ، انتخابی از سر اراده نیست ، که یک رویکرد گریز

ناپذیر است از برای هر آن انسانی که در متن وقوع یک رویدادی قرار گرفته و اکنون بودگی آن رویداد وی را بر آن می دارد تا انتخابش را در نسبت با متعلقات همان رویداد شکل بخشد. آزادی، رفاح ، عدالت _ موضوعاتی که سرآغاز نگارش این کلمات و یادداشت ها اند بوده چنانچه که به مثابه ی غایاتی نهایی لحاظ شوند ، همه و همه آن ایده ها و تصوراتی خواهند شد که نتیجه ی منتج از تعمق ورزیدن انسان نسبت دارد تا آنکه
می
در
به چیزی ورای عمل در حال وقوع است حالیا که فوریت نهفته در ذات عمل ارادی انسان را بر آن نسبت با ضرورت و اقتضا همان رویدادهایی که در برابرش قرار گرفته اند دست به کنش بزند، چنانچه که خود عمل و کنشش مصداق بارز کنش آزادانه و عادلانه باشد نه آنکه مبدا ارتکاب یک عمل را آن غایاتی قرار دهد که وقوع و یا عدم وقوعش امری محتمل بوده و لذا منوط به چیزی ورای شرایط آن رویداد در حال تحقق .است بسا گفته شود که آدمی برای تعمق و درنگ ورزیدن در باب بهترین عمل، دست آخر ناگزیر است که از متن یک رویداد در حال وقوع فاصله بگیرد تا آنکه متحمل بسامان ترین کنش گردد ، به سان آن پرنده ی باستانی که بال هایش را از هم می گستراند و شباهنگام بر فراز خرابهها پرواز میکرد تا آنکه به تعمق و دور اندیشی بپردازد. باری، خواهم گفت آن پرنده ای که شباهنگام بر فراز خرابه ها پرواز میکرد و چشم در انبوه آوار و آتش و دود میگرفت تا آنکه در باب آن هنگامه ی ستیزی کا که جاری ست تعمق کند، سرانجام هیچ آشیانی از بهر فرود آمدن نیافت، زیرا که از زمین زیر پایش جز انبوه خاکستر هایی سترون باقی نمانده بود چه بسا هم که آن پرنده بالهایش را نه از بهر دور اندیشی که از بهر شانه خالی کردن در زیر بار جانکاه لحظه ی انتخاب گسترده بود.
بر روی زمین

مقالات شهروندان

این مطلب چقدر مفید بود؟

از نظرگاه فلسفی امید چه نقشی در تحقق ایدئال های جمعی دارد؟ از نظرگاه فلسفی امید چه نقشی در تحقق ایدئال های جمعی دارد؟
میانگین امتیاز 0 /5 از 0 کاربر

نظر خود را برای ما بنویسید

کامنت ها

مطالب مرتبط

بدن امیدوار به بدن مقالات شهروندان
بدن امیدوار به بدن
  • 1404-03-11

زیرا آن کسی که به شرایط بشر امید دارد شاید مجنون باشد اما آن کسی که با اتفاقات و حوادث ناامید میشو ...

مشاهده مطلب
درباره سرشت ایمانی امید  امیدی که از ایمان برآید چه نسبتی با تحقق ایدئال های اجتماعی دارد؟ مقالات شهروندان
درباره سرشت ایمانی امید امیدی که از ایمان برآید چه نسبتی با تحقق ایدئال های اجتماعی دارد؟
  • 1404-03-11

مبارزی جان بر کف در خیابان دلباخته ای در انتظار دیدار معشوق تاجری چشم به راه سودی سرشار، ما هر سه را ...

مشاهده مطلب

شهر فلسفۀ ایران محیطی است برای زندگی در پرتو دانش فلسفی. زندگی‌ای که می‌کوشد اخلاقی، اندیشیده و زیبا باشد، در افقی فلسفی که همواره به‌سوی سه ایده‌آل حقیقت و خیر و زیبایی در‌حرکت است. دروازه‌های این شهر به روی همگان گشوده است زیرا فلسفه چیزی نیست جز دانش همگان برای همگان.

ارتباط با ما
  • تلفن : 02122053556 - 09361135000
  • آدرس :تهران : بلوار نلسون ماندلا شمالی.خیابان گلدان .پلاک 5 زنگ 3
دسترسی سریع
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • اخبار
  • مقالات فلسفه